رمان +18
رمان +18

رمان +18

..

رمانIm Love( پارت5)

ساعت 8 اومدیم خونه گوشی رو باز کردم دیدم  امیر 30بار زنگ زده

رفتم اتاقم زنگ زدم

_الو امیر ببخشید خونه نبودم

ازش معذرت خواستم و دیدم سارا هم پیام داده

دختر امشب پارتی خونه ما بیا

منم به امیر گفتم


A)بابا دمت گرم منم بیام


سارا زنگ زد به مامانم گفت امشب بیاد خونه ما تا واشه امتحان فردا و کنفرانس جزوه بنویسم مامانم گفت باشه


رفتم خونشون منو برد اتاقش گفت لباساتو بپوش بریم وسط برقصیم


امیر جلو در بود رفتم اوردمش داخل گفت

ایول بریم برقصیم


مست کرده بودیم امیر دستمو گرفت برد تو دوستشویی

رمانIm Love( پارت9)

فرداش منو امیر با مادرش عاطفه جون  و مادرم رفتیم برای انتخاب حلقه لباس اینا


بعد خرید امیر ارو رسوند خونه مامان امیر هم اومد خونه ما تا وسایل هارو ببریم


_دنیا


بله امیر


-بیا کارت دارم


رفتم جلو پنجره ی ماشینش


_به مامانت بگو ما  بریم بیایم


کجا


_برو بگو میگم

رفتم گفتم و ما رفتیم خونه امیر


_امیر چرا اومدیم خونت


میرم حموم


_وا


وا نداره توم  میای


لخت شدیم رفتیم تو حموم  اب رو باز کرد زیر دوش لبامو لیس میزد بعدش دستاشو گذاشت رو سینه هام و فشار داد


نوبت توعه


نشستمو کیرشو لیس زدم


جوووون



 بعد اینکارا از حموم در اومدیم و رفتیم خونه ما


-امیر


جونم


-ما بعد عروسی هم اینکارارو میکنیم



تو زن مایی ها نا سلامتی



_خخخ



پیاده شدم رفتم خونه


سلام مامان سلام عاطفه جون


رفتم بالا اتاقم  گوشی رو برداشتم یه ناشناس پیام داده بود


خوشبخت بشی


هنوز کسی نمیدونست که این کی بود اخه

دوباره دیدم نوشت


امیر خیلی جذابه


دیگه ترسیدم نمیدونستم این کیه کیه که اسمشو میدونه

رمانIm Love( پارت8)

از امیر خدافظی کردم رسیدم که خونه دیدم مامانم با تلفن حرف میزنه ولی خیلی فرق داشت این دفعه


_مامان کیه


بله به حتما تشریف بیارین

 

_مامان


دخترم برات یه خواستگار میاد خیلی هم پسر خوبیه


پاشدم رفتم اتاقم هی زنگ میزدم به امیر جواب نمیداد تو  این وضع نیدونستم چیکار کنم زنگ زدم بهش ارا


_الو سارا


شیلام قوبی


_الان وقت اینا نیست


چیشد


_برام داره خواستگار میاد


وای مفالک


_چی میگی اون شب یادته پارتی رو میگم


خوب


_امیر.. امیر کصمو زد


وایی دختر الان تو..


_اره وای سارا بدبخت شدم جوابم نمیده


ببین امیرو ولش کن اگه بچه دار نشدی یه پزشک خوب سوراغ دارم


حرفاشو شنیدم اروم شدم و ساعت 4با سارا رفتیم بیرون یه لباس گرفتیم برای شب


اومدم خونه  مامانم داشت شام درست میکرد من اتاقم بودم داشتم ارایش میکردم


مامان:دخترم بیا پایین ساعت 7 شده بیا کمکم کن برنج رو ابکش کنیم


زنگ در رو زدن منم رفتم تو اشپز خونه مامانم در رو باز کرد ندیدم کیه ولی خودشون بودن


بعد حرف زدن گفتن چایی رو بیار ریختم و بردم


مامان:ببر واسه اقا داماد


چشم که به داماد افتاد داشتم خفه میشدم

امیر بود


رفتم جلو


-امیر خفت میکنم(یواشکی گفتم)


امیر: ممنون


رفتیم بالا تو اتاقم حرف بزنیم

_امیر خان خفت نکنم دنیا نیستم

امیر هولم داد افتادم تو تخت روم خوابید گفت


تو دنیای منی


_امیر پاشو میبینن


هیس لبات جلب توجه میکنه

لبامو هی لیس زدم بعد پاشد


ببین من امیر علیوندم مادرم اسمش عاطفه هس من میخوای یا نه


_دیونم مگه نخوام


رفتیم پایین گفتم جوابم مثبته وفرداش قرار گذاشتن که بریم محضر تا عقد کنیم


داشتن میرفتن که امیر گفت میشه من یک دقیقه برم پیش دنیا خانوم


اومد پیشم منم با کرست نشسته بودم


_اوه اوه جووون


وای امیر


_اومدم  فقط برای اخرین بار  به بهشتت دست بزنم برم


اومد سمتم شورتمو کشید پایین


امیر زود باش


ای اخ اخ یییی


_وول نخور


اییییی


خوب بگیر بخواب فردا میبینمت

رمانIm Love( پارت7)

گوشیمو برداشتم زنگ زدم به سارا


الو سارا

کجایی دختر نگرانم کردی

بهت توضیح میدم فقط به مامانم نگی

نه نه

امیر لباسامو بده باید برم


_بخواب هنوز


وا پاشو میگم


_پس بزار برای اخرین بار لباتو بگیرم


لبامو گرفت منم گرفت لیس زد


_بیا بریم لباساتوبدم


لباسامو داد گفت


_بازم میای ها پیشم


اره میام


_چشام قفله روی سینه هات


امیر


_شوخی کردم  بعدشم  کونت الان برای منه


بعد اون لباسامو پوشیدم رسوندتم به دانشگاه


تو نمیای


_باید برم خونه لباسامو جمع کنم پر..


باش نگو


رفتم داخل  کلاس از شانس استاد جوان مون اومده بود


سلام ببخشید استاد

اومد جلو گفت

_به به خانوم محبی

برم بشینم؟


_برو


بعد دانشگاه با سارا رفتیم  ت حیاط دانشگاه


استاد اومد جلومون


_خانوم محبی بیاین دفتر

 رفتم دفتر هیچکی نبود اومد جلوم

 

-خانوم محبی  میدونین خیلی زیباین


جدی


اومد جلوم و دستشو گذاشت روی کمرم


_بچسب به کمرم


چیکار میکنین برین اونور

خودشو نزدیک لبام کرد من هی وول میخوردم


_چرا وول میخوری


ولم کن عوضی

 یه سیله زدم به صورتش  کشیدم عقب


-دستتم سنگینه


کیفمو برداشتم زود رفتم بیرون دیدم سارا پیام داده من رفتم منم دیدم امیر توی ماشین منتظرمه


امیر سلام(نفس نفس میزدم)


_چیشده بشین ببینم


امیر


_دختر خوبی بگو ببینم چیشده


همه چیو گفتم بهش  خیلی اعصبانی بود


_گفتی  اسمش چیه


پیمان افخمی


ماشین رو روشن کرد راه افتادیم


امیر


_جونم


ببخشید


_کار تو نیست کار اون مرد تیکه ..

همین امشب میرم پیش بابام ردش کنه



منو میرسونی خونه


_باشه


رسیدم دم کوچه  پیاده شدم رفتم جلوی شیشه ماشین امیر


امیر


_جونم


یه بوس بهش دادم گفتم خدافظ


_ساعت 6 میام دنبالت بریم عشق حال


باش منتظرم

رمانIm Love( پارت6)

بهش گفتم چیکار میکنی

_حرف نزن

شلوارشو کشید پایین اومد سمتم لبامو برای چند بار لیس زد

بعد دستاشو برد طرف سینه هام لباسمو در اورد

 منو انداخت زمین و از پشت شروع کرد به  تلمبه زدن


_اخی جوووون

نکن ای اخ

_ساکت خوش میگذره


برای چند دقیقه تو اون حالت بودیم بعد

بهم گفت پشت کن برگشتم رفت سوراغ سینه هام هی فشار میداد و درد داشت


نکن امیر


_هیسس


بعد رفت سوراغ بهشتم دستی کشید و زود تلمبه زد

ای اخ اایییی


-جوووون وای


بعدش منو تو بقلش برد توی ماشین


امیر این چه کاری بود کردی


_کیف کردی


اره ولی دختر بودنمو ازم گرفتی


_نمیدونی چه حالی داشت


منو برسون خونه


_چرا وایسا


حرف نزن عوضی


مجبور شد در هارو قفل کنه ببرتم خونه خودش


_بیا بغلم ببرمت اتاقم بخواب


منو برد اتاقش چشام گرم شد خوابیدم صبح که بیدار شدم دیدم توی بغلش لخت خوابیدم


امیررررر


_هان


من چرا لختم


دیشب لباسات پر ترشح بود بو میدای در اوردم


وایی


سری ازخواب پرید


-چیشده


جلو نیا بیشور شکمم در میکنه


_بیا بغلم


رفتم بغلش دیدم دستش تو سینه هامه نخواستم برداره


امیر



_جونم


دوست دارم


یه دعفه منو پرت کرد روی تخت و خودشم  کنارم خوابید


امیر کلاس داریما


-گور باباش به سارا زنگ بزن بگو به ننت نگه



تا ظهر عشق حال کنیم؟


_اره از اوناش