من گفتم که سارا چیکارش داشتی
_بدت نمیادا اه
خوب بگو چیکارم داری مامانم منتظره
_ببین راستش یکی هست که عاشقم شده و چند روزیه حرف میزنیم
هوم بعدش
وا اینجا بگم
بیا بریم تو ماشین بشنیم دور بزنیم بوگو
بعد تعریف کردن ماجرا بهش گفتم بهت خبر میدم رسیدم خونه
مامانم داشت با تلفن حرف میزد دیدم سرش بنده رفتم بالا اتاقم
مامان:کجا به سلامتی
_سلام مامانی خشگلم برم اتاقم خسته شدم
مامان: نوچ بیا پایین
وای خدا نصیب هیچکی نکنه رفتم پایین بازرسی شدم که کجا بودی چیکار میکردی
بعد بازرسی مامان خانوم رفتم اتاق گوشی مو چک کردم دیدم یه ناشناس پیام داده ول کردم دیدم سارا زنگ زده به اون جواب دادم
بعد نیم ساعت دوباره پی ام داد همون ناشناسه
باز کردم دیدم نوشته
سلام خوبین؟
منم هول کردم برداشتم نوشتم شما
_ من همونیم که امروز مزاحمتون شدم
عجب رویی داره
من:خوب که چی؟
_میخوام باهم اشناشیم
گیج موندم نمیدونستم به سارا بگم یا نه اخه خودش مونده
گوشی رو گذاشتم کنار دیدم بابام اومده رفتم سلام کردم بعد موقع شام دوباره پیام داد
گوشی رو باز کردم پیام رو خوندم
_ببخشید هنوز ازم ناراحتین؟
دیگه حوصله نداشتم گذاشتم کنار
بابا:دخترم!گوشی واجبه
_نه سارا بود گفت فردا بیا باهم بریم دانشگاه
مامان:هع خانوم باش صبح ساعت 10با کف گیر انداختمش بیرون
بابا:خانوم اذیتش نکن
_مامان
خجالت کشیدم جلو بابام