از امیر خدافظی کردم رسیدم که خونه دیدم مامانم با تلفن حرف میزنه ولی خیلی فرق داشت این دفعه
_مامان کیه
بله به حتما تشریف بیارین
_مامان
دخترم برات یه خواستگار میاد خیلی هم پسر خوبیه
پاشدم رفتم اتاقم هی زنگ میزدم به امیر جواب نمیداد تو این وضع نیدونستم چیکار کنم زنگ زدم بهش ارا
_الو سارا
شیلام قوبی
_الان وقت اینا نیست
چیشد
_برام داره خواستگار میاد
وای مفالک
_چی میگی اون شب یادته پارتی رو میگم
خوب
_امیر.. امیر کصمو زد
وایی دختر الان تو..
_اره وای سارا بدبخت شدم جوابم نمیده
ببین امیرو ولش کن اگه بچه دار نشدی یه پزشک خوب سوراغ دارم
حرفاشو شنیدم اروم شدم و ساعت 4با سارا رفتیم بیرون یه لباس گرفتیم برای شب
اومدم خونه مامانم داشت شام درست میکرد من اتاقم بودم داشتم ارایش میکردم
مامان:دخترم بیا پایین ساعت 7 شده بیا کمکم کن برنج رو ابکش کنیم
زنگ در رو زدن منم رفتم تو اشپز خونه مامانم در رو باز کرد ندیدم کیه ولی خودشون بودن
بعد حرف زدن گفتن چایی رو بیار ریختم و بردم
مامان:ببر واسه اقا داماد
چشم که به داماد افتاد داشتم خفه میشدم
امیر بود
رفتم جلو
-امیر خفت میکنم(یواشکی گفتم)
امیر: ممنون
رفتیم بالا تو اتاقم حرف بزنیم
_امیر خان خفت نکنم دنیا نیستم
امیر هولم داد افتادم تو تخت روم خوابید گفت
تو دنیای منی
_امیر پاشو میبینن
هیس لبات جلب توجه میکنه
لبامو هی لیس زدم بعد پاشد
ببین من امیر علیوندم مادرم اسمش عاطفه هس من میخوای یا نه
_دیونم مگه نخوام
رفتیم پایین گفتم جوابم مثبته وفرداش قرار گذاشتن که بریم محضر تا عقد کنیم
داشتن میرفتن که امیر گفت میشه من یک دقیقه برم پیش دنیا خانوم
اومد پیشم منم با کرست نشسته بودم
_اوه اوه جووون
وای امیر
_اومدم فقط برای اخرین بار به بهشتت دست بزنم برم
اومد سمتم شورتمو کشید پایین
امیر زود باش
ای اخ اخ یییی
_وول نخور
اییییی
خوب بگیر بخواب فردا میبینمت