رمان +18
رمان +18

رمان +18

..

رمانIm Love( پارت8)

از امیر خدافظی کردم رسیدم که خونه دیدم مامانم با تلفن حرف میزنه ولی خیلی فرق داشت این دفعه


_مامان کیه


بله به حتما تشریف بیارین

 

_مامان


دخترم برات یه خواستگار میاد خیلی هم پسر خوبیه


پاشدم رفتم اتاقم هی زنگ میزدم به امیر جواب نمیداد تو  این وضع نیدونستم چیکار کنم زنگ زدم بهش ارا


_الو سارا


شیلام قوبی


_الان وقت اینا نیست


چیشد


_برام داره خواستگار میاد


وای مفالک


_چی میگی اون شب یادته پارتی رو میگم


خوب


_امیر.. امیر کصمو زد


وایی دختر الان تو..


_اره وای سارا بدبخت شدم جوابم نمیده


ببین امیرو ولش کن اگه بچه دار نشدی یه پزشک خوب سوراغ دارم


حرفاشو شنیدم اروم شدم و ساعت 4با سارا رفتیم بیرون یه لباس گرفتیم برای شب


اومدم خونه  مامانم داشت شام درست میکرد من اتاقم بودم داشتم ارایش میکردم


مامان:دخترم بیا پایین ساعت 7 شده بیا کمکم کن برنج رو ابکش کنیم


زنگ در رو زدن منم رفتم تو اشپز خونه مامانم در رو باز کرد ندیدم کیه ولی خودشون بودن


بعد حرف زدن گفتن چایی رو بیار ریختم و بردم


مامان:ببر واسه اقا داماد


چشم که به داماد افتاد داشتم خفه میشدم

امیر بود


رفتم جلو


-امیر خفت میکنم(یواشکی گفتم)


امیر: ممنون


رفتیم بالا تو اتاقم حرف بزنیم

_امیر خان خفت نکنم دنیا نیستم

امیر هولم داد افتادم تو تخت روم خوابید گفت


تو دنیای منی


_امیر پاشو میبینن


هیس لبات جلب توجه میکنه

لبامو هی لیس زدم بعد پاشد


ببین من امیر علیوندم مادرم اسمش عاطفه هس من میخوای یا نه


_دیونم مگه نخوام


رفتیم پایین گفتم جوابم مثبته وفرداش قرار گذاشتن که بریم محضر تا عقد کنیم


داشتن میرفتن که امیر گفت میشه من یک دقیقه برم پیش دنیا خانوم


اومد پیشم منم با کرست نشسته بودم


_اوه اوه جووون


وای امیر


_اومدم  فقط برای اخرین بار  به بهشتت دست بزنم برم


اومد سمتم شورتمو کشید پایین


امیر زود باش


ای اخ اخ یییی


_وول نخور


اییییی


خوب بگیر بخواب فردا میبینمت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد