رفتم تو اتاقم جوابشو دادم
اقای محترم شما منو فقط یه بار دیدین
_مگه عشق دریک نگاه نداریم؟
پوف پسره.. چی بگم اخه
به سارا پیام دادم ببینم اون چی میگه من که خودم مونده بودم
فردا صبح با عجله از اتاق اومدم بیرون رفتم سوراغ یخچال یه چیزی برداشتم درو که بستم مامانم جلوم وایستاده بود
_به به چه عجب
مامان دیگه دیر که پا نشدم!
_باش برو
سوار ماشین شدم رفتم به دانشگاه تو کلاس همه داشتن حرف میزدن منو سارا هم داشتیم در مورد درس حرف میزدیم که یه دعفه استاد با همون پسر مزاحمه اومد کلاس
استاد:سلام بچه ها ایشون اقای علیوند هستن امیر علیوند از امروز در کلاس ما حضور خواهند داشت
اقای علیوند بفرمایین سر جاتون
سارا:پامیشم یه چیزی میگما پسره عوضی
_عه سارا بشین
استاد: خانوم محبی لطفا بیاین و درس قبلی رو کنفرانس بدین
_عه بله اشتاد
بعد کلاس ما رفتیم تو حیاط یه چایی بخوریم که همون پسره اومد
_عه سلام خانوم محبی
اقایه علیوند من چجوری بگم مزاحم نشین
_فقط یه دقیقه میشه باهاتون حرف بزنم خواهش میکنم
سارا: هوم باش من برم
_خوب راستش
راستش ماستش نکنین اولا شماره منو از کجا اوردی؟
_بینین من خیلی وقت بود عاشقتون شده بودم شمارتون رو به زور از دفتر دانشگاه گرفتم
حق دارین چیزی نگین فقط باهم حرف بزنیم تا اشنا شیم و خانواده هامونم..
اقا امیر بودین دیگه؟
بله
باشه ولی باید بگم دوستم سارا یه اخلاقی داره که میخواد همه چی رو میخواد برای خودش شمام که مطمعنا هوس بازین
_نه نه این چه حرفیه من عاشقتونم
_بعد دانشگاه بریم بیرون
من ماشین دارم
_خوب این دعفه با من بیاین
بازم بزار
ببینیم چجوری میشه
عالیه