سلام من اسمم دنیا هست دنیا محبی تازه اومدیم محله نیاوران. من حوصله رفتن به دانشگاه رو نداشتم ولی مامانم پیله کرده بود که باید بری فلان اینا...
صبح پاشدم رفتم به سمت سرویس بعد مامانم از اون طرف گفت
مامان:به به خانوم خانوما!! میدونی ساعت چنده؟ باتوما
اه حوصله داریا مامان اه
_واسا ببینم تو دانشگاه نداری !کله ظهره
مامان ساعت تازه 10 صبحهه
_من نمیدونم باید بری دانشگاه
دیگه حوصله جر بحث نداشتم سری لقمه گرفت منو مثل آشغالا پرت کرد بیرونمنم سوار ماشینم شدم رفتم دانشگاه وقتی رسیدم رفتم کلاسم در رو که زدم ..
استاد:بله
_عه سلام استاد خوبین ببخشید دیر رسیدم اخه خواب موندم!
استاد:تکرار نشه مگرنه غیبت میزنم
_نه نه خیالتون تخت
رفتمم نشستم دیدم دوستم داره یه جوری منو نگاه میکنه
دوستم: پیست(داره صدام میکنه)
_چیه دیر رسیدم بزار ببینم چی میگه
دوستم:بابا دنیا ولش کن ببین بعد دانشگاه بریم بیرون کارت دارم
_باشه بابا
استاد:خانوم محبی خانوم رضایی گوش بدین
بعله بله بفرماین شما
بعد دانشگاه داشتیم میرفتیم که یهو یه پسره اومد جلومون
سارا:وا چته
من:وا ولش کن بیا بریم از این ور
پسره:ببخشید عم من چیزه.. میشه میشه....
تا خواست حرف بزنه سارا جلوشو گرفت
سارا:ببین خشگل پسر وقت ندریم بای
به به
ممنون