-
رمانIm Love( پارت9)
چهارشنبه 18 اسفند 1400 13:01
فرداش منو امیر با مادرش عاطفه جون و مادرم رفتیم برای انتخاب حلقه لباس اینا بعد خرید امیر ارو رسوند خونه مامان امیر هم اومد خونه ما تا وسایل هارو ببریم _دنیا بله امیر -بیا کارت دارم رفتم جلو پنجره ی ماشینش _به مامانت بگو ما بریم بیایم کجا _برو بگو میگم رفتم گفتم و ما رفتیم خونه امیر _امیر چرا اومدیم خونت میرم حموم _وا...
-
رمانIm Love( پارت8)
سهشنبه 17 اسفند 1400 18:49
از امیر خدافظی کردم رسیدم که خونه دیدم مامانم با تلفن حرف میزنه ولی خیلی فرق داشت این دفعه _مامان کیه بله به حتما تشریف بیارین _مامان دخترم برات یه خواستگار میاد خیلی هم پسر خوبیه پاشدم رفتم اتاقم هی زنگ میزدم به امیر جواب نمیداد تو این وضع نیدونستم چیکار کنم زنگ زدم بهش ارا _الو سارا شیلام قوبی _الان وقت اینا نیست...
-
رمانIm Love( پارت7)
سهشنبه 17 اسفند 1400 14:11
گوشیمو برداشتم زنگ زدم به سارا الو سارا کجایی دختر نگرانم کردی بهت توضیح میدم فقط به مامانم نگی نه نه امیر لباسامو بده باید برم _بخواب هنوز وا پاشو میگم _پس بزار برای اخرین بار لباتو بگیرم لبامو گرفت منم گرفت لیس زد _بیا بریم لباساتوبدم لباسامو داد گفت _بازم میای ها پیشم اره میام _چشام قفله روی سینه هات امیر _شوخی...
-
رمانIm Love( پارت6)
سهشنبه 17 اسفند 1400 13:41
بهش گفتم چیکار میکنی _حرف نزن شلوارشو کشید پایین اومد سمتم لبامو برای چند بار لیس زد بعد دستاشو برد طرف سینه هام لباسمو در اورد منو انداخت زمین و از پشت شروع کرد به تلمبه زدن _اخی جوووون نکن ای اخ _ساکت خوش میگذره برای چند دقیقه تو اون حالت بودیم بعد بهم گفت پشت کن برگشتم رفت سوراغ سینه هام هی فشار میداد و درد داشت...
-
رمانIm Love( پارت5)
سهشنبه 17 اسفند 1400 12:28
ساعت 8 اومدیم خونه گوشی رو باز کردم دیدم امیر 30بار زنگ زده رفتم اتاقم زنگ زدم _الو امیر ببخشید خونه نبودم ازش معذرت خواستم و دیدم سارا هم پیام داده دختر امشب پارتی خونه ما بیا منم به امیر گفتم A)بابا دمت گرم منم بیام سارا زنگ زد به مامانم گفت امشب بیاد خونه ما تا واشه امتحان فردا و کنفرانس جزوه بنویسم مامانم گفت باشه...
-
رمانIm Love( پارت4)
سهشنبه 17 اسفند 1400 12:19
دانشگاه تموم شده بود با سارا اومدیم بیرون دیدم امیر توی ماشین منتظره عم سارا میگم من باید برم تا یه جایی کارم مهمه تو برو من بعدا میام باشه؟ _باشه ولی مشکوک میزنی ها نه نه برو رفتم سوار ماشین شدم و داشتم تو گوشی رو میدیدم امیر: دنیا بریم؟ _کجا بریم اخه امیر:هرجا شما بگی _بریم دور بزنیم بعد منو ببر خونه امیر:باشه رفتیم...
-
رمانIm Love( پارت3)
سهشنبه 17 اسفند 1400 11:02
رفتم تو اتاقم جوابشو دادم اقای محترم شما منو فقط یه بار دیدین _ مگه عشق دریک نگاه نداریم؟ پوف پسره.. چی بگم اخه به سارا پیام دادم ببینم اون چی میگه من که خودم مونده بودم فردا صبح با عجله از اتاق اومدم بیرون رفتم سوراغ یخچال یه چیزی برداشتم درو که بستم مامانم جلوم وایستاده بود _به به چه عجب مامان دیگه دیر که پا نشدم!...
-
رمان Im Love (پارت2)
دوشنبه 16 اسفند 1400 19:58
من گفتم که سارا چیکارش داشتی _بدت نمیادا اه خوب بگو چیکارم داری مامانم منتظره _ببین راستش یکی هست که عاشقم شده و چند روزیه حرف میزنیم هوم بعدش وا اینجا بگم بیا بریم تو ماشین بشنیم دور بزنیم بوگو بعد تعریف کردن ماجرا بهش گفتم بهت خبر میدم رسیدم خونه مامانم داشت با تلفن حرف میزد دیدم سرش بنده رفتم بالا اتاقم مامان:کجا...
-
رمان Im Love
دوشنبه 16 اسفند 1400 19:27
سلام من اسمم دنیا هست دنیا محبی تازه اومدیم محله نیاوران. من حوصله رفتن به دانشگاه رو نداشتم ولی مامانم پیله کرده بود که باید بری فلان اینا... صبح پاشدم رفتم به سمت سرویس بعد مامانم از اون طرف گفت مامان:به به خانوم خانوما!! میدونی ساعت چنده؟ باتوما اه حوصله داریا مامان اه _واسا ببینم تو دانشگاه نداری !کله ظهره مامان...